ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/2/1 8:51 صبح
تا حالا صبح، دم دمای طلوع آفتاب، از خونه زدی بیرون؟! اونم تو بهار، اردیبهشت.
گل یاس همسایه، که دیوار حیاط سمت کوچه رو پر کرده و بوی اون آدمو مست میکنه.
نم بارونی که زمین رو خیس کرده و هوا رو تمیز.
همه چیز بوی بیخیالی میده.
هوا سرد نیست؛ خنکای نسیم بهاری، نوازشگر گونه تو میشه.
ای کاش کل بیست و چهار ساعت شبانهروز اینجوری بود. آرام و دلنشین . . .
اما اگه همیشگی هم باشه، که دیگه اونو نمیبینیم.
به قولی باید از دست بدی تا دفعه بعد قدرش رو بدونی.
ای کاش تو همه چیز که آدم از دست میده و بعد قدرشرو میدونه، همینجوری بود.
اما میشه از همون اول هم قدر نعمتهای الهی رو دونست و . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/1/15 12:42 عصر
دلش خیلی هوای دوست عزیزو مهربونشو کردهبود. دلش میخواست از نزدیک ببیندش و با هم صحبت کنن، قدم بزنن، سینما برن. اما رُوش نمیشد؛ وقتی تلفن زد، فقط از پشت گوشی صداش رو شنید و خوش وبشی کردن و البته به هم دیگه تعارف کردن که : « ای کاش اینجا بودی و . . . ».
از آخرین باری که همدیگرو دیدهبودن، خیلی وقته میگذره؛ خدا بیامرزه «گراهام بل» و بقیه دانشمندارو اگه میدونستن که اختراع اونا باعث دوری میشه و بعضیها جنبه ندارن و سوء استفاده میکنن، هیچوقت استعداد خودشونو، رو نمیکردن. البته بگم اختراع «بل» بیچاره برای مواقع ضروری کاربرد داره و خیلی هم مفیده؛ اما بعضی فکر میکنن خیلی مهم هستن و همیشه در مواقع ضروری قرار دارن و به دل دیگرون کاری ندارن.
اینقده دلش گرفته که شاعر شده و با خودش زمزمه میکنه :
سخت است در عالم، تقدیر دوری زیستن با غم و شکستن و صبوری
راستشو بگم رُوش نمیشه «گراهام بل» و دانشمندایی که باعث بوجود اومدن تکنولوی تلفن شدن رو لعنت کنه؛ آخه طفلی خودش هم مهندس مخابراته
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 86/12/19 12:13 عصر
در گوشهای از این دنیای فانی حضور دارم؛ من یک انسانم
هنوز نفس میکشم؛ من یک انسانم
خدا همراه من است و من تنها نیستم؛ من یک انسانم
به تکه نانی هم احترام میگذارم؛ من یک انسانم
برای تکه ای نان، زحمت می کشم؛ من یک انسانم
لباسهایم کهنه ولی تمیزند؛ من یک انسانم
سرپناهم آسمان است و تمیز؛ من یک انسانم
انسانها را دوست دارم و بهآنها احترام میگذارم؛ من یک انسانم
با این تفسیر، آیا تو برایم احترامی قائلی ؟!
اما به یاد داشته باش
تن آدمی شریف است به جان آدمیت . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 86/12/5 6:5 عصر
زمین خشکیده و ترک خورده،
مرده نیست؛ چون همگان میمیرند و او می ماند.
زیباست و نقشی همانند قالی بر آن نقش بسته است.
گرم است؛ به واسطه گرمای داغ خورشید.
قدر آب میداند؛ حتی قطرهای از آن.
امید دارد؛ چشمان رو به آسمانش همواره، در جستجوی دیدن تکهای ابر است.
دل ترک خورده و پرخونش گواه بر عشق اوست.
معنا دارد؛ صحرای محشر را تداعی میکند.
. . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 86/11/6 9:24 صبح
بعضی از دوستان از بنده خواستهبودند که عکس دختر و پسر خوشگلمو به نمایش بگذارم:
کلمات کلیدی :