ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/6/23 8:27 صبح
کلمات زیر از ذهنم گذشت و . . .
زندگی شیرین است :
نغمه خوان و شاکر، زیبا بلبلی نشسته بود آرام بر شاخه گلی
تجربه میکرد زندگی شیرین را سیر میشد با دانه سنبلی
زنگها برای که به صدا درمیآید ؟! :
فرو آمد ناگه شاهین تیز چنگ ویران شد همه خانه و خدنگ
تو ای بنده نــــازپرورده دوست پس باش هماره گوش به زنگ
بـه گوش دار حدیث مولا علی ساجد شب و پهلوان در جنگ
چنــــان که سالیانی زنــدهای ولی دگر لحظه، رَوی زیر سنگ
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/5/20 10:33 صبح
چند وقت پیش با علی پسرم دوتایی، از شمال (تنکابن) برمیگشتیم؛ تصمیم گرفتیم از تنکابن به سمت کلاردشت بریم.
وقتی وارد جنگلای تو مسیر شدیم. واااااااای چی بود.
آرامش محض؛
خلوت و رانندگی آرام و راحت؛
جنگل به تمام معنا؛
بارندگی وقتی که تو تهروون ازش خبری نیست؛
مه زیباو نوازشگر.
توصیه میکنم به دوستان اهل حال، حتماً این مسیرو برن. اگه بخوان من حاضرم همراهیشون کنم
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/4/29 3:1 عصر
برا تشویق روستایی نشینی قرار بود وام روستایی بِدن. همه دهاتیها خوشحال شدن. اما نمیدونستن چی جوری باید وام بگیرن؛ نه اینترنت و نه آشنایی و نه . . .
حاج برکات (خان برکات) تا قضیهرو شنید، دست به کار شد و از تهروون با یکی از ماشینای سواری کولردار و یخچالدارش، به همراه چن تا از بچههاش، گازشو گرفت و اومد تا هم هوایی خورده باشه و هم چن تا وام جور کنه تا یه خونه ییلاقی دیگه برا خودش تو یکی از زمیناش بسازه (هرچند به وام نیاز نداشت ولی نمیدونم چرا این مایه دارا اینجورین !!!). به راحتی وام رو گرفت و شروع به ساخت ویلا (ببخشید، منظورم ساخت خونه تو دهات بود) کرد.
از قضای روزگار یکی از دهاتیها حاج برکات رو دید و جلو اومد و سلامی کرد و بالاخره حرف به وام کشید و گفت: خان میدونی من بعد از کلی دوندگی تازه فهمیدم اگه وام رو بگیرم از عهده پس دادنش برنمیام و . . .
حاج برکات خندهای زیرکانهای کرد و گفت: میتونی وام خودت رو به من بِدی؟ و دهاتی با سادگی تمام گفت: این وام دهاتی، به درد من که نمیخوره؛ شما ازش استفاده کن. و حاج برکات اون وام رو هم گرفت و . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/4/15 9:22 صبح
ماه رجب هم رسید و زیبائیهای معنوی آن.
به عشق 13 رجب و امیرالمومنین علی (ع) حدیثی از ایشان عرض میکنم.
دنیا سه روز است :
1) دیروز ؛ که هر چه بود گذشت..
2) امروز ؛ که باید آن را غنیمت بشماری.
3) فردا ؛ که معلوم نیست به آن برسی.
دیروز حکیمی است ادبآموز که باید از تجربه آن استفاده کنی و امروز دوستی است در حال وداع و فردا آرزویی بیش نیست که شاید به آن برسی
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/3/27 12:14 عصر
خبر ناخوشایند دانشگاه زنجان مرا به حدی ناراحت کرد که کلمات زیر در ذهنم چیده شد :
تو که فرزند زهرایی (س)
عشق که نزد تو دارد جایی
آخر ای نازنین، کجایی؟
چرا پیش ما نمیآیی؟
ابلیس میآید از هر راهی
عالِم و نادان، همه واهی
رئیس و دکتر آلوده بر گناهی
دانشگاه و بیابان و هرجایی
بوی آخرالزمان رامیشنوم
بیا نشوم خجل بر خلق اللهی
کلمات کلیدی :