تبریک عید قربان
کلمات کلیدی :
داخل سنگر، بخاطر انفجار خمپارههای عراقی، از گرد و خاک پر شد. بچهها که بیرون سنگر بودن، یا حسین (ع) گویان، دربوداغون یکی یکی میپریدن تو سنگر.
یکی دل و رودهاش زدهبود بیرون، یکی استخوونای پاش زدهبود بیرون و . . . خلاصه صحرای محشری بود که بیا و ببین
احساس کردم پای چپم به شدت داره میسوزه و هرکاری میکنم این پام به زمین نمیرسه. پیش خودم گفتم با این وضعیت، حتماً پای من هم قطع شده و نباید خودمو ببازم و شروع کردم به خودم روحیه دادن . . . بلند بلند به بچهها گفتم : «چیزیتون نشده، منو ببینید ناله نمیکنم، صبر کنید الان امدادگر میاد و . . .» و تو دلم گفتم الان پای قطع شده منو میبینن و با این روحیه من، آروم میشن .
دل به دریا زدم و آروم آروم یه نگاه به پام انداختم، . . . و تازه فهمیدم چرا بچهها با تعجب و یا عصبانیت منو نگاه میکنن
تمام اون فکر و روحیه دادن به خودم و دیگران همش الَکی بود. پای چپم سالم سرجاش بود و به اندازه یه گودال کوچیک هم زیرش خالی شده و به همین علت، پای چپم به زمین نمیرسید . . . و لیوان چایی که ته نداشت تو دستم و چای داغ هم حسابی پامو سوزوندهبود . . .
تنها فرد سالم من بودم و بس
خاطرهای طنز از دفاع مقدس (شلمچه)
به فرزندم بیاموزید در مدرسه بهتر است مردود شود، امّا با تقلّب به قبولی نرسد.
ارزش های زندگی را به او یاد بدهید و به او یاد بدهید که در اوج اندوه، تبسّم کند.
به او بیاموزید که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، امّا قیمت گذاری برای دل بی معناست.
اگر می توانید نقش مهم کتاب را در زندگی آموزش دهید.
در کار تدریس به فرزندم ملایمت به خرج دهید، امّا از او یک ناز پرورده نسازید.
توقّع زیادی است امّا ببینید که می توانید چه کار کنید!
هوس کردم یه کوزه الان دستم بود، پرت میکردم به سمت آسمون و میخورد زمین و دَلـــــــنــــــــگ میشکست. حالا که نیست، متن زیررو مینویسم، دلم خنک بشه :
کوزهها را بشکنید با دو کف دست آب بخورید
تشنه باشید اگر حتی دو دست ندارید
کوزهها را بشکنید آب بر خاک نریزید
گِل نکنید کوزه نسازید
این آب از دوردستها میآید
برای کوزه سفالی که میشکند آب را با خاک نیامیزید
کوزه را باید شکست یا نه ؟
بعضی دنیارو خیلی جدی گرفتن. عجبا، ما یه الگوی خیلی خوب داریم؛ مولامون امام علی (ع). ایشون یه فرمایشی داشتن که تو عنوان یادداشت «زنگها برای که به صدا درمیآید؟»، من به اون اشاره کردم.
بعضی فکر میکنن با کَل کَل و استعدادی که خدا بهشون داده، باید از همه توقع داشته باشن. بابا همه مثل تو آدمَن؛ همه مثل آدمای دیگه ضعیفَن. چرا با همه مهربون نیستی، بدون توقع محبت.
اگه با همه مهربون باشی، روحت جلا پیدا میکنه؛ همه رو مهربون میبینی
مگه چقدر زندهای؟! بهتر بگم چقدر تو این مسافرخونه دنیا میمونی؟!
یه کاری کن . . . . . . . . . . . . . . .
یه جوری تو اتاق مسافرخونه بمون که وقتی مسافر بعدی اومد تو این اتاق، یه «خدا بیامرزه مسافر قبلی رو» بگه. البته مسافر خوب اونه که از صاحب مسافرخونه تشکر کنه؛ بگذریم.
اَه . . . عصابم بهم ریخت.
عصبانیِ حرفقشنگ