تولد علی پسرم
امروز (22 خرداد سال 1377) تولد علی، پسر نازنینم.
تصویر بالا هم، وقتی علی کوچیک بود (حدوداً یک سالش بود)
تولدش مبارک
کلمات کلیدی :
امروز (22 خرداد سال 1377) تولد علی، پسر نازنینم.
تصویر بالا هم، وقتی علی کوچیک بود (حدوداً یک سالش بود)
تولدش مبارک
ما آدما خدا رو فراموش میکنیم و وقتی دچار مشکل میشیم، یاد پروردگار باریتعالی میافتیم. از اون آدما یکیش خودمم . . .
اما خوشحالم که اگه بعضی وقتا خدا رو فراموش میکنم، خدا هیچ وقت منو فراموش نمیکنه
به قول هنرمند عزیز میهنمون، آقای پرویز پرستویی تو فیلم مارمولک (در جمع زندانیها):
فکر نکنید خداوند شما را فراموش کرده؛ شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد ولی درهای رحمت خدا همیشه به روی شما باز است.
خدا، خدای آدمهای خلافکار هم هست.
فیالواقع خدا، اِندِ لطافت
اِندِ بخشش
اِندِ بینیاز بودن
اِندِ چشم پوشی
اِندِ رفاقت است
و رفیق خوب و با مرام همه چیزش را برای رفیقش میدهد. ولی متأسفانه آدمها، بعضی وقتها، تک خوری میکنند و رفیقشونو فراموش میکنند.
پس همون دعای همیشگی رو به زبون میارم
خدایا، آنی و کمتر از آنی ما رو به حال خود رها مکن؛ آمین
مَمَلی کلّی کتاب تو قفسه داشت. هنوز خیلیهاش رو حتی اصلاً ورق هم نزدهبود.
بازهم موقع نمایشگاه کتاب، کلّی کتاب خرید. کتاب رایانهای، پزشکی، شعر و . . .
به قول خودش کتابا باید قطورتر، رنگیتر و زبون اصلی (منظورش لاتین) باشه تا قفسه کتابخونه سِت بشه
چند سال بعد . . .
مَمَلی حالا چند وقتیه ازدواج کرده و تو یه شرکت نیمه خصوصی، کارمند جزء؛ با سواد دیپلم ردی !!!
کتابایی رو هم که خریدهبود، الان تو خونه پدریش مونده و بالاخره به یه دردی خورد. بله، درسته که آق مَمَلی
کتابا رو نخوند ولی به درد خورد!!!
عزیزجون، مادر مَمَلی رو میگم، هر سال قبل از عید که میخواد شیشههای پنجرهها رو تمیز کنه، کتابارو زیر پاش میذاره و ضمن پاره کرده ورقههای کتابای دیگه، برا تمیز کردن ازشون استفاده میکنه.
به قول عرف جدید : بَه بَه ؛ بَه بَه
با اون کت و شلوار و دستمال گردنش روی صندلی ماشین نشسته بود و چنان بادی به غبغب انداختهبود که به غبغب کبوتر میگفت زکّی !
به یاد فرمایش مولا علی (ع) که مضمونش این بود افتادم : انسان به چه چیز خود مغرور است ؟! به ابتدای زندگی خود که نطفهای است، یا به انتهای زندگی که لاشهای بیش نیست و . . .
پسرش هم با یه قیافه عجیب و غریب پشت فرمون ژستی گرفته بود که انگار از دماغ فیل افتاده و خوش تیپترین پسر جوون دنیاس !!!!!
به قول حضرت یوسف (ع) (که زیبایی وصف نشدنی هم داشتند)، در جواب زلیخا : به چهرهام دل مبند بعد از مرگم، خیلی زود از بین میرود و . . .
توی ماشین خنک بود و خنک کنندههای صندلیها هم روشن؛ چشمان پدر و پسر مثل چرخ و فلک تو خیابونای تهروون میچرخید و منتظر تماشای کسی که اونارو با حسرت نظاره کنه و نفسشون حال بیاد (منظورم نفس عماره یا اماره و یا . . .). خلاصه اینکه فقیر نگاه دیگران !
نه نگران افزایش جهانی فیمت نفت (که ما نفهمیدیم چرا به نفع مملکتمون نشد،؛ البته تو رسانهها توجیه و تفسیرهایی رو شنیدیم ولی مگه مردم از پشت کوه اومدن که . . .)
نه نگران افزایش قیمت مواد خوراکی
نه نگران عدم افزایش حقوق کارمندی
نه نگران امتحانات پایان ترم دانشگاه؛ چون با پول همه چیز حل میشه حتی مدرک دانشگاهی !
نه نگران پروژه کاری که یه مهندس کارمند همیشه استرس اونو داره و بخاطر همین هر وقت تلویزیون فوتبالیستای نه چندان حرفه ای ولی مولتی تریلیاردر رو که نشون میده حسرت می خوره که چرا درس خونده و . . .
پس بنیآدم اعضای یکدیگرن چی جوریه ؟! البته این شعر «بنیآدم اعضای یکدیگرن» رو هم تفسیر کردن با کمک به نماینده شهرشون تا یه کارخونه برا خودش راه بندازه و . . .
همه چیز و همه کس بخاطر پول کثیف !!!!!
و پلههای ترقی (دنیوی) با پول کثیف !!!!!!
دلبستهام و همه دلبسته
دلشکستهام و همه دلشکسته
خستهام و همه خسته
من و همه مانند هم ولی
بگویم
با دل پر دردم نقش خنده بر لبانم
اما شاید و شاید ، همه . . .
و هدیه میدهم لبخند را بر همه
تا، همه نقش خنده بر لب و من آرام
پس تصویر پایین نگاه کن و ازشون یاد بگیر و زیاد جدی نشو