روز معلم مبارک (به یاد همسر گرامیم)
یادش بخیر . . .
کلمات کلیدی :
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش
زمانه از ورق گل مثال روی تو بست
ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
بدین شکسته بیت الحزن که میآرد
نشان یوسف دل از چه زنخدانش
بگیرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم
که سوخت حافظ بیدل ز مکر و دستانش
چه دشوار است، مسیر تنهایی را پیمودن
آن هم از نیمه راه؛ نه از اول راه
ولی برای رسیدن به انتها، باید پیمود
بازم آخرسال نزدیک شد و انگار همه چی به هم ریخت.
یکی به دنبال خرید و یکی بدنبال خونه تکونی و . . .
هرکی بدنبال کار خویش و کار خلق ا... رو بی خیال شدن
آدمو میبره تو حال و هوای فیلم «آژانس شیشهای»،
اگه دیده باشی، یه آدم گرفتار (جانباز زمان جنگ)
از اونوَر کشور (مشهد)، میاد تهرون برا درمون؛ حالا کِی، شب عید نوروز
آخرش هم هیچکی به دادش نمیرسه و شهید میشه و . . .
همه تو این ایام انگار عجله دارن و هیچکی رو نمیبینن
ایام آخر سال بیشتر تداعی کننده فضای صحرای محشره
آدم دلش میخواد یه نردبون خالی و بدون صف پیدا کنه و از این فضا بزنه بیرون