ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/8/18 1:20 عصر

پرِ پرواز داشتی و سبکبال من نمیدانستم
قصد رفتن داشتی و آرام من نمیدانستم
چشمِ مهربان و دور دست من نمیدانستم
شبنم گل بُدی بر روی برگ من نمی دانستم
ادامه نمیدم، به احترام اونایی که گفتن : «جانِ هرکس رو که دوس داری ننویس . . . خوب نمینویسی . . .»
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/8/8 1:49 عصر

بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیدهام همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام
شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام
حاصل دور زندگی صحبت آشنا بوَد تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریدهام
تا به کنار من بدی ¸ بود به جان قرار دل رفتی و رفت راحت از خاطره آرمیده ام
چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده ام
تا تو مراد من دهی ¸ کشته مرا فراغ تو تا تو به داد من رسی ¸ من به خدا رسیده ام
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/7/30 3:3 عصر

به فرزندم بیاموزید در مدرسه بهتر است مردود شود، امّا با تقلّب به قبولی نرسد.
ارزش های زندگی را به او یاد بدهید و به او یاد بدهید که در اوج اندوه، تبسّم کند.
به او بیاموزید که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، امّا قیمت گذاری برای دل بی معناست.
اگر می توانید نقش مهم کتاب را در زندگی آموزش دهید.
در کار تدریس به فرزندم ملایمت به خرج دهید، امّا از او یک ناز پرورده نسازید.
توقّع زیادی است امّا ببینید که می توانید چه کار کنید!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/7/28 12:38 عصر

هوس کردم یه کوزه الان دستم بود، پرت میکردم به سمت آسمون و میخورد زمین و دَلـــــــنــــــــگ میشکست. حالا که نیست، متن زیررو مینویسم، دلم خنک بشه :
کوزهها را بشکنید با دو کف دست آب بخورید
تشنه باشید اگر حتی دو دست ندارید
کوزهها را بشکنید آب بر خاک نریزید
گِل نکنید کوزه نسازید
این آب از دوردستها میآید
برای کوزه سفالی که میشکند آب را با خاک نیامیزید
کوزه را باید شکست یا نه ؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/7/24 10:36 صبح

حس گرفتم و این رو گفتم، شما به بزرگی خودتون ببخشید :
با دوستم بودم و حال که با او نیستم
دلم تنگ است، من بدون او کیستم؟!
قدم برمیدارم بر جاده خاکی تنهایی
اینجا چه میکنم، در این دنیا من چیستم؟!
وقتی میرسم به گل سوسن و یاسمن
دلگیر میشوم که چرا اینگونه زیستم؟!
بقیهاشو شما بگید . . .
کلمات کلیدی :