زیباترین اشک
با اشک چشمانش پهنای صورت را، نه، کل وجودش را غسل میدهد .
مطهرتر از اشک چشم پروانه دلسوخته، سراغ داری؟
کلمات کلیدی :
با اشک چشمانش پهنای صورت را، نه، کل وجودش را غسل میدهد .
مطهرتر از اشک چشم پروانه دلسوخته، سراغ داری؟
ای که دایم به خویش مغروری گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق مگرد که به عقل عقیله مشهوری
مستی عشق نیست در سر تو رو که تو مست آب انگوری
روی زرد است و آه دردآلود عاشقان را دوای رنجوری
بگذر از نام و ننگ خود حافظ ساغر میطلب که مخموری
دوس داشتم بنویسم، اما هرچی فکر کردم چی بنویسم، نتونستم
میخواستم از محل تولد پدرم توی بازار تهرون که قدیم بهش میگفتن درخونگا بنویسم، نتونستم
میخواستم درباره . . . نه بابا این که گفتن نداره
اصلاً ولش کن، الان وقت نوشتن نیست . . .
حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود خلقت از روز ازل مرهون عطر یاس بود
ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود
کاش نجار مدینه ، در مدینه در نمی ساخت یا اگر می ساخت ، بهر خانه حیدر نمی ساخت
کاش ای شهر مدینه بی در و دیوار بودی یا تو ای باغ فدک هرگز در این دنیا نبودی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد ز خدا میطلبم صحبت روشن رایی
کردهام توبه به دست صنم باده فروش که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر در کنارم بنشانند سهی بالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد آه اگر از پی امروز بود فردایی