سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از فضل دانشت آن است که دانشت را کم انگاری. [امام علی علیه السلام]

پرکشیدن از عمق دریا

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/10/11 8:7 صبح

 

دلتنگ شقایق با زورقی شکسته، بر روی رودی خروشان، به امید رسیدن به پهنه دریا، پارو خواهم زد؛ هرچند اگر پاروی من، دستانم باشند . . .

اگر زورق بشکند و من شناکردن بلد نباشم، بدن خود را به دستان رود خواهم سپرد تا جسم  من به دریا برسد . . .

چون می خواهم جسمم به دریا برسد و روحم از اعماق دریای پاک و نه از جای دیگر، به آسمان زیبا پرواز کند . . .

 




کلمات کلیدی :

او کیست؟

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/10/9 12:55 عصر

 

فضا را با حضور سبز خود و با گام برداشتن بر روی ساحل مملو از جلبک های سبز، سبزینه خواهدکرد.

زمینه سبز است؛ وجودش سبز است؛ پس فضا سبز خواهدشد.

در زمینه سبز لازم است که روح سبزی دمیده شود تا فضا عطرآگین گردد. حیف است که فقط زمینه سبز باشد.   

او کیست؟

چرا می آید؟

چگونه، چه وقت می آید؟

چرا چشم‏ها منتظر او یند؟




کلمات کلیدی :

شب یلدا

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/9/28 12:0 صبح

 

جمعه شب (شب یلدا) مقارن با عید سعید قربان، سالگرد تولد همسر مرحومه مهربونمه.

معمولاً توی این شب همه دور هم جمع میشن و مثل عبارات زیر رو برا هم می خونن و من، اینو برای همه شما آرزومندم :

عمرتون صد شب یلدا

                  دلتون قد یه دریا

                              توی این شبهای سرما

                                                        یادتون همیشه با ما

من آسمون رو، تو بلندترین شب سال، از پشت پنجره یخ زده، به نظاره میشینم. شاید که چهره یار رو تو صورت ماه ببینم؛ البته اگه آسمون صاف باشه؛ و اگه صاف نبود . . . چی جوری تا صبح دووم بیارم ؟!


کلمات کلیدی :

خجالت دخترک پیش ما و خجالت ما پیش خدا (به همین سادگی)

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/9/24 10:45 صبح

رفته بودم قصابی، گوشت بگیرم. منتظر سفارشم بودم تا آماده بشه. به بیرون خیره شده بودم؛ مردم در حال رفت و آمد بودن؛ سرو صدای ماشینا هم بلند بود؛ که چهره رنجور و نحیف یه پیره زن که کنارش هم یه دختربچه هفت، هشت ساله وایساده بود، نظرمو جلب کرد. پیره زن که سعی می کرد با یه دستش چادر رنگ و رو رفتشو نگه داره و با دست دیگش هم دست دخترک رو به زور گرفته بود، دم در مغازه قصابی وایساد. انگار دخترک می خواست از دست پیره زن فرار کنه. دقت کردم؛ شنیدم که هی می گه : "مادر من خجالت می کشم؛ بیا بریم؛ اصلاً بزا من برم؛ عجب گیری کردم . . . "

پیش خودم گفتم حتماً فقیره؛ دست به جیب شدم؛ ولی با گفته پیره زن، دستم تو جیب خشک شد و مات و مبهوت موندم . . . "آقا می تونین باندازه این 250 تومن به من گوشت بدین . . ."


کلمات کلیدی :

تفعلی دیگر بر اشعار حافظ

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/9/18 12:45 عصر

بیا که رایت منصور پادشاه رسید                   نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید

جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت               کمال عدل به فریاد دادخواه رسید

سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد            جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید

ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن              قوافل دل و دانش که مرد راه رسید

عزیز مصر به رغم برادران غیورکجاست            ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید

صوفی دجال فعل ملحدشکل                         بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

صبا بگو که چه‏ها بر سرم در این غم عشق     ز آتش دل سوزان و دود آه رسید

ز شوق روی تو شاها بدین اسیر فراق            همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید

مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول              ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید




کلمات کلیدی :

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >