سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر گاه روزی بیاید که در آن بر دانشم نیفزایم، پس در آمدن خورشید آن روز بر من خجسته مباد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

گلاب شهید پلارک

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/11/18 3:20 صبح

 

 

 

خیلی دلم می خواست زائر مزار شهید پلارک باشم. بارها و بارها بهشت زهرا رفته بودم ولی لایق بوئیدن گلاب خاص این مزار نبودم. یادمه چندبار هم این مسئله رو به همسر مرحومه ام گفته بودم؛ می خواستیم دفعه بعد حتماً به زیارت مزار این شهید بزرگوار بریم ولی . . .

تا این که چند روز پیش وسط هفته، علیرضا (دوست عزیزم)، پیشنهاد داد طبق برنامه های قبلی خودمون که اسمشو گرفتن درس عبرت گذاشته بودیم، سری به بهشت زهرا بزنیم و رفتیم . . .

لابه لای مزار شهدا روی زمین برفی قدم برمی داشتم و هر قدم من، شکستن یخهای روی زمین رو با شکستن قلب شکسته ام پیوند می زد  . . .

انگاری شهدا به من می گفتن "اومــدی؟! چـــه عجب!" و من از خجالت، همزمان با آب شدن برفهـای زیر قدم هام، آب می شدم.

یه دفعه متوجه شدم من و علیرضا از هم فاصله گرفتیم و دلمون نمی خواد فعلاً به هم نزدیک بشیم . فهمیدم که علیرضا هم دست کمی از من نداره و اینو از صحبت هاش، که جسته و گریخته می شنیدم، به راحتی می شد فهمید. خلاصه این کـه لحظاتی کنـار مـزار شهدا احساس سبکبالی بهمون دست داده بود و . . .

بالاخره به مزار شهید پلارک رسیدیم؛ تقریباً تنها مزاری که تو اون سرما و برف هم تعداد زیادی زائر داشت، مزار شهید پلارک بود. مزاری نزدیک شهدای مکّه؛ مزاری ساده و بی آلایش؛ ولی سرشار از آرامش؛ آرامشی که فقط تو همچین فضاهایی وجود داره و بس .

دو دستمو آروم رو سنگ مزار کشیدم یه لایه نازک یخ خردشده رو سطح سنگ بود. دستامو نزدیک صورتم آوردم؛ چه بوی گلابی. بوئیدن این گلاب، روحمو جلا داد؛ سَرَم سبک شد . . .

تا آخر شب این بوی گلاب با من بود؛ حتی وضو یا شستن دستام هم باعث ازبین رفتن اون نشده بود . . .

خلاصه این که اثر شهید پلارک چند ساعتی با من بود و من همچنان خجل؛ و ای کاش من همیشه همینجوری خجل بودم تا . . .




کلمات کلیدی :

دانه برف بر گونه تو

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/11/6 9:4 صبح

 

می توانی همچو برف سرد باشی ولی بی روح نباشی !

 می دانی از کدام برف می گویم؟

برف تازه ای که رقص کنان و با طراوت، بر گونه تو بوسه می زند و گونه ات از خجالت سرخ می شود.




کلمات کلیدی :

قافله شهادت

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/10/23 2:43 عصر

می خواست با عشق همسفر باشد؛ می خواست با کاروان اهل دل و نه اهل تزویر، همراه باشد. می خواست در سفر، صفا کند؛ نمی دانست چه حالی به او دست داده ولی حال معنوی خوشی به او دست داده بود . . .

کاروان را دید. آیا همان است که او می خواهد؟!

نگاهش که به قافله سالار افتاد، دیگر نفهمید چه شد؛ فقط دیگر نمی خواست از این قافله جدا شود؛ حتی اگر بدنش را قطعه قطعه کنند . . .

نمی دانم شاید مسیر لقاءالله بر او نمایان شده بود. شاید غوطه ور شدن در خون خود و در راه حضرت حق را ، تطهیر روحش دانسته بود . . .

هر چه بود پرکشیدنش به آسمان، زیبا بود. پروازی ملکوتی؛ رها شدن و . . .

و این قافله بود که او را به اوج رساند؛ قافله ای به نام شهادت




کلمات کلیدی :

عشق است . . .

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/10/22 1:4 صبح

همه چیز را در راه حضرت حق، رب العالمین، فدا کرده و این امر را اصل می داند.

عاشق است و معنای حقیقی عشق را می داند.

زیبایی جمال و اندامی تنومند دارد.

دیندار و با معرفت است.

یاور واقعی و شجاع است.

دوست و رفیق با مرامی است.

به برادر ارادت خاصی دارد و همواره در رکاب اوست.

واقعاً دوست داشتنی و مهربان است.

با چشم پوشی بر پیشنهادهای دنیوی، با گروه کوچکی ولی آسمانی جهت ستیز با خیل دشمنان دین، همراه شده است.

حتی آب گوارایی را که بر کف داشت، نمی نوشد و می خواهد همه سیراب شوند و بعد او.

در راه بردن آب برای کودکان تشنه، دو دست، داده و بدن مطهرش تیرباران شده است.

و . . .

دیگر چه بگویم.

می دانم "عباس علمدار (ع)" را می شناسی.

فرزند علی (علیه السلام) و ام البنین (علیها السلام)؛

تمام خصلت های زیبا را از پدر و مادر بزرگوارش به ارث برده و . . .

ای کاش در "بین الحرمین" بودی و "باب الحوائج (ع)" را با بغض صدا می کردی و می خواندیش :

                                       عشق است ابالفضل (ع)




کلمات کلیدی :

سازم را برای تو کوک کرده‏ام ای خدا؛ جوابم بده

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/10/12 9:32 صبح

شرمسارم ز رویت ای خدا؛ ولی این منم، بنده تو؛ آمده ام با ساز خود، کوک کرده برای تو؛ صدای سازم را می شنوی؛ پس چرا جوابم را نمی دهی؟ می دانم در مقابل لطافت محبوبی چون تو، گفتنِ چرا بی معنی است و حتی معصیت . . .

اما به حق "اَنتَ رَبیِ و اَنَا عَبدُک" ، مرا دریاب؛ می دانم، شنیده ام، حس کرده ام، تو از رگ گردن بر بندگانت نزدیکتری؛ ولی من، خیلی دلتنگم . . .

ای از مادر بر همه مهربانتر؛ پس تمام کودکان بی مادر را خود یاری ده و مادران آنها را به حق بزرگیت، ببخش و بیامرز . . .

ای قادر مطلق؛ مریضان را، آن کسانی که دیگر با تحمل درد، خالصتر می شوند؛ به حق همین اخلاص، دریاب و به همه تنی سالم عطا فرما . . .

ای ستارالعیوب؛ همه ما را از اعمالی که تو را، ای رفیق شفیق، ناراحت می کند، دور گردان و مسیر حرکت بسوی خودت را در پیش روی ما قرار ده . . .

صدای سازم را شنیدی؛ منتظر جوابت می مانم؛ ای ارحم الراحمین  




کلمات کلیدی :

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >