ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/6/16 8:37 صبح

آروم آروم حرکت میکرد، بعضی وقتا سرشو بلند کرده و دور و برشو سریع، یه نگاه مینداخت و باز همونجور آروم به راهش ادامه میداد. دلش میخواست کسی باهاش کاری نداشته باشه و از یه گوشهای از این دنیا، چشم بدوزه به آسمون آبی و حرکت ابرها رو ببینه، تا عمرش تموم شه.
ولی خب نمیشه؛ چون زندگی تو این دنیا هم، با گوشه نشینی تناقض داره.
دیگه نفسی هم براش نمونده تا آه بکشه.
پس چیکار کنه ای خــــــــــــــدا . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/6/2 10:17 صبح

در کوچه پس کوچههای خاطراتش به دنبال یار میگشت
در سراپرده دل، عشق را با جان نگهداشتهبود
و خود را برای رسیدنی پاک، حفظ کردهبود
سقاخانه قلبش را، شمعی روشن نگاه داشتهبود
به امید آن که گذر عمر، او را با خود همسفر کند
سفری که با رنج همراه خواهدبود
و او همچنان در این عاشقی صبوری میکرد
معنی انتظار را با تمام وجود احساس میکرد
و معنی امید را . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/5/27 6:0 صبح

در کنجی زانو به بغل نشستهبودم؛ تحمل دوری برایم سخت شدهبود. با گونههایی لرزان و چشمی گریان تفعلی بر حافظ زدم؛
این شعر آمد :
دیگـــر ز شـــــاخ ســـرو سهی بلبل صبـــــور گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
ای گلبشکر آن کــه تــویــی پــادشــاه حسن بــا بلبــلان بـــی دل شیـــدا مکـن غـــرور
از دســـت غیبــت تــــو شـکایت نمـــیکنـــم تــا نیســت غیبتـــی نبـــود لـذت حضــــور
زاهــد اگـــر بـــه حــور و قصـور است امیــدوار مـــا را شرابخـانه قصور است و یــار حـــور
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گـویــد تـو را کــه بــاده مخـور گـو هوالغفور
حافظ شـکایت از غــم هجران چــه مــیکنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نـور
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/5/23 10:53 صبح

همیشه حس انتظار از کودکی در وجود من بود؛
در آن موقع نمیدانستم چرا ؟
نمیدانم، الان به این مسئله معرفت کامل پیدا کردهام یا نه ؟!
مخصوصاً بعد از ظهرهای جمعه، که این حالت، به اوج خود می رسد و با یک دلتنگی خاصی همراه میشود.
این احساس مرا آزار نمیدهد ولی روح و جانم، محزون میشود
و با غروب آفتاب بعد از ظهر جمعه، چشمانم مظلومانه به دوردست خیره میماند؛ بهطوری که دلم برای آن چشمها میسوزد.
آیا این چشمها او را خواهد دید؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/5/20 10:33 صبح

چند وقت پیش با علی پسرم دوتایی، از شمال (تنکابن) برمیگشتیم؛ تصمیم گرفتیم از تنکابن به سمت کلاردشت بریم.
وقتی وارد جنگلای تو مسیر شدیم. واااااااای چی بود.
آرامش محض؛
خلوت و رانندگی آرام و راحت؛
جنگل به تمام معنا؛
بارندگی وقتی که تو تهروون ازش خبری نیست؛
مه زیباو نوازشگر.
توصیه میکنم به دوستان اهل حال، حتماً این مسیرو برن. اگه بخوان من حاضرم همراهیشون کنم
کلمات کلیدی :