ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/9/18 9:2 صبح
دل در جوشش ناب عرفه، وضو می گیرد و در صحرای تفتیده عرفات، جاری می شود. آن جا که ایوان هزار نقش خداشناسی است. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بیقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شده است. پنجره باران خورده چشم ها از ضریح اجابت، تصویر می دهد و این صحرای عرفات است که با کلمات روحبخش دعای امام حسین (ع) و اشک عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش می کند. اشک و زمزمه ما را نیز بپذیر، ای خدای عرفه.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/9/16 8:25 صبح
کم کم بوی سرمای زمستان میآید
شب یلدای دگر در راه است . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/8/18 1:20 عصر
پرِ پرواز داشتی و سبکبال من نمیدانستم
قصد رفتن داشتی و آرام من نمیدانستم
چشمِ مهربان و دور دست من نمیدانستم
شبنم گل بُدی بر روی برگ من نمی دانستم
ادامه نمیدم، به احترام اونایی که گفتن : «جانِ هرکس رو که دوس داری ننویس . . . خوب نمینویسی . . .»
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/8/8 1:49 عصر
بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیدهام همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام
شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام
حاصل دور زندگی صحبت آشنا بوَد تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریدهام
تا به کنار من بدی ¸ بود به جان قرار دل رفتی و رفت راحت از خاطره آرمیده ام
چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده ام
تا تو مراد من دهی ¸ کشته مرا فراغ تو تا تو به داد من رسی ¸ من به خدا رسیده ام
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 87/7/24 10:36 صبح
حس گرفتم و این رو گفتم، شما به بزرگی خودتون ببخشید :
با دوستم بودم و حال که با او نیستم
دلم تنگ است، من بدون او کیستم؟!
قدم برمیدارم بر جاده خاکی تنهایی
اینجا چه میکنم، در این دنیا من چیستم؟!
وقتی میرسم به گل سوسن و یاسمن
دلگیر میشوم که چرا اینگونه زیستم؟!
بقیهاشو شما بگید . . .
کلمات کلیدی :