تولدمه
دوباره یک سال بزرگتر؛ نه بهتره دیگه بگم پیرتر شدم.
ولی خیلی خوشحالم که امسال هم تولد من مصادف شده با شب تولد مهدی موعود (عج).
به امید دیدن روی ماهَش
انشاا...
کلمات کلیدی :
دوباره یک سال بزرگتر؛ نه بهتره دیگه بگم پیرتر شدم.
ولی خیلی خوشحالم که امسال هم تولد من مصادف شده با شب تولد مهدی موعود (عج).
به امید دیدن روی ماهَش
انشاا...
دیگر نمیگویم؛ پیشتر نرو!
اینجا باتلاق است!
حالا میگردم به کشف باتلاقی تواناتر
در اینهمه خردی که حتی باتلاقهایش
وظیفهشناس و عالی نیستند.
همه چیز در معطلی است
میوهای که گل
پولی که کتاب مقدس
و مسجدی که بنگاه املاک.
ما را چه شده است؟
این یک معمای پیچیده است
همه در آرزوی کسب چیزی هستند
که من با آن جنگیدهام
و جالب آنکه باید خدمتکارشان باشم
در حالیکه دست و پا ندارم
گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتی شعور!
من بیدست، بیپا، زبان، گاهی چشم
و به گمان آنها حتی شعور
در دورافتادهترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم
که تمام روزنامهها و شبکههای تلویزیونی
حتی رفقای دیروزم - قربتاً الیالله -
با تلاش تحسینبرانگیز
سرگرم تجاوز به آنند.
جالب آنکه در مراسم آغاز هر تجاوزی
با نخاع قطع شدهام
باید در صف اول باشم
و همیشه باید باشم
چون تریبون، گلدان و صندلی
باشم تا رسیدن نمایندگان بانکها
سپس وظیفه دارم فوراً به اتاقم برگردم.
من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیونهای درجه چهار باشم
بیدست و پا بدوم، شنا کنم و ...
دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین
چون گذشته که با یازده تیر و ترکش در تنم
نگذاشتم آنها از پل «مارد» بگذرند
حالا یک پیمانکار آن پل را بازسازی کرده است
مرا هم بردند
خوشبختانه دستی ندارم.
اگر نه یابد نوار را من میبریدم
نشد.
وزیر این زحمت را کشید
تلویزیون هم نشان داد
سپس همه برگشتند
وزیر به وزارتخانهاش
پیمانکاران به ویلاهایشان
و من به تختم.
من نمیدانم چه هستم
نه کیفی و نه کمی
بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آنها حتی ...
به قول مرتضی؛ کلمنم!
اما این کلمن یک رأی دارد
که دست بر قضا خیلی مهم است
و همواره تلویزیون از دادنش فیلم میگیرد
خیلی جای تقدیر و تشکر دارد
اما هرگز ضمانتی نیست
شاید تغییر کنم
اینجاست که حال من مهم میشود.
شاید حالا پیمانکاران، فرشتگان شبهای شلمچه
پاسداران پل مارد
و ترکش خوردگان خرمشهرند
شاید من
حال یک اختلاسپیشه خودفروخته جاسوسم
که خودم خرمشهر را خراب کردهام
و لابد اسناد آن در یک وزارتخانه مهم موجود است
برای همین باید، همینطور باید
در دور افتادهترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
زمان بگذرد
من پیرتر شوم
تا معلوم شود چه کارهام.
سرمایه من کلمات است
گردانم مجنون را حفظ کرد
یکصد و شصت کیلومتر مربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت
اما بعید میدانم تختم
یکصد و شصت سانتیمتر مربع مساحت داشته باشد
چند بار از روی آن افتادهام
یکبار هم خودم را انداختم
بنا بود برای افتتاح یک رستوران ببرندم!
من یک نام باشکوهم
اما فرزندانم از نسبتشان با من میگریزند
با بهره هوشی یکصد و چهل
آنها متهمند از نخاع شکسته من بالا رفتهاند
زنم در خانه یک دلال باغبانی میکند
و پسرم میگوید:
ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.
فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!
گمانم در این تاریکی گم شدهام
و بین خطوط دشمن سرگردان،
آه! پس چرا دیگر اسیرم نمیکنند
آه! چه کسی یک قطع نخاعی بیمصرف را اسیر میکند
و باز آه! چه کسی یک اسیر را اسیر میکند
آه و آه که از یاد بردم، من اسیرم
زندانی با اعمال شاقه
آماده برای هر افتتاح، اعلام رای
و رقصیدن به سازها و مناسبتهای گوناگون
و بیاختیار در انتخاب غذا
انتخاب رؤیاها
حتی در انشای اعترافاتم.
و شهید، شهید که چه دور است و بزرگ
با تمام داراییش؛
یک شیشه شکسته
یک قاب آلومینیومی
و سکوت گورستان
خدا را شکر، لااقل او غمی ندارد
و همیشه میخندد
و شهید که بسیار دور است از این خطوط ناخوانا
از این زبان بیسابقه نامفهوم
و این تصاویر تازه و هولناک،
خدا را شکر! لااقل او غمی ندارد
و همیشه میخندد
و بسیار خوشبخت است
زیرا او مرده است.
و من اما هر صبح آماده میشوم
برای شکنجهای تازه
در دور افتادهترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
در باغ وحشی به نام کلینیک درد
تا مواد اولیه شکنجهای تازه باشم
برای جانم
تنم
وطنم
تا باز خودم را از تخت یک مترو شصت سانتیام
به خاک بیندازم
اما نمیرم
درد این ستون فقرات کج
و فراق
لهم کند
اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم.
«عاشقانه های یک کلمن» عنوان شعری است در خصوص جانبازان که محمدحسین جعفریان در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری در سال 1388 خواند.مقام معظم رهبری در مورد این شعر فرمودند: «بدهید این شعر را خوشنویسی کنند و بدهید به بنیاد جانبازان و ایثارگران، آنجا آویزان کنند.»
برگرفته از سایت "تابناک"
الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ المَلِکُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَیْمِنُ العَزِیزُ الجَبَّارُ المُتَکَبِّرُ الخَالِقُ البَارِئُ المُصَوِّرُ الأَوَّلُ الآخِرُ الظَّاهِرُ البَاطِنُ السَّمِیعُ البَصِیرُ المَوْلَى النَّصِیرُ العَفُوُّ القَدِیرُُ اللَّطِیفُ الخَبِیرُ الوِتْرُ الجَمِیلُ الحَیِیُّ السِّتیرُ الکَبِیرُ المُتَعَالُ الوَاحِدُ القَهَّارُ الحَقُّ المُبِینُ القَوِیُِّ المَتِینُ الحَیُّ القَیُّومُ العَلِیُّ العَظِیمُ الشَّکُورُ الحَلِیمُ الوَاسِعُ العَلِیمُ التَّوابُ الحَکِیمُ الغَنِیُّ الکَرِیمُ الأَحَدُ الصَّمَدُ القَرِیبُ المُجیبُ الغَفُورُ الوَدودُ الوَلِیُّ الحَمیدُ الحَفیظُ المَجیدُ الفَتَّاحُ الشَّهیدُ المُقَدِّمُ المُؤخِّرُ المَلِیکُ المُقْتَدِرْ المُسَعِّرُ القَابِضُ البَاسِطُ الرَّازِقُ القَاهِرُ الدیَّانُ الشَّاکِرُ المَنانَّ القَادِرُ الخَلاَّقُ المَالِکُ الرَّزَّاقُ الوَکیلُ الرَّقیبُ المُحْسِنُ الحَسیبُ الشَّافِی الرِّفیقُ المُعْطی المُقیتُ السَّیِّدُ الطَّیِّبُ الحَکَمُ الأَکْرَمُ البَرُّ الغَفَّارُ الرَّءوفُ الوَهَّابُ الجَوَادُ السُّبوحُ الوَارِثُ الرَّبُّ الأعْلى الإِلَهُ
دیده ای سایه ای در شب؟
می دانم سایه در روز است؛
اما سایه شب، سایه توست،
وقتی ماه بر تو می تابد،
کمی آنطرف تر،
نزدیک به خودت،
ادامه خودت،
سایه توست که بر دیوار
نقش بسته است . . .
دخترکم، بر دیواره قلبم نقش می بندد،
سایه تو ،
وقتی می تابد به ما، تشعشع نور ماه
که روزگاری،
نزدیک بود به ما، ولی حالا دور است از ما
. . .
آه ای خدای من
آه ای دلربای من
دلم هوایی است ولی زمین گیرم با کوله باری از خستگی
راه بر من بگشا ای محبوب من
طاقتم کم شده، از آن صبر دیگر چیزی نمانده
ای زیباترین ستارالعیوب . . .