ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 88/5/19 7:54 صبح
همیشه
خوشحالم که موفق شدی
از دلمُردگی دراومدی
به زندگی امیدوار شدی
سرحال و سرزنده به تکاپو افتادی
اینارو بعد از این که سرش رو از تو آب حوض درآوُِرد، گفت؛
و آخرش گفت فراموشم نکن ماهی چون تو مثل ماهی
یه لحظه سرش رو برگردوند دید گربه بلا ماهی مثل ماهش رو قاپیده و داره میبره
چه جوری؟! چی شد؟! دیگه بردهبود . . . اََ اَ اَ ه
دیگه برده بود دیگه
بازم خدا رو شکر که یه لحظه برا ماهی تو حوض احساس خوشبختی کردم
همون یه لحظه میارزه به تموم لحظهها
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 88/5/3 4:58 عصر
4 مرداد و سال 1388 شمسی و سوم شعبان و . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 88/4/6 10:42 صبح
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم داغ سودای توام سر سویدا باشد
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
از بن هر مژهام آب روان است بیا اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
چون گل ومی دمی ازپرده برون آی و درآ که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد
ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 88/3/3 10:17 صبح
ای که دایم به خویش مغروری گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق مگرد که به عقل عقیله مشهوری
مستی عشق نیست در سر تو رو که تو مست آب انگوری
روی زرد است و آه دردآلود عاشقان را دوای رنجوری
بگذر از نام و ننگ خود حافظ ساغر میطلب که مخموری
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 88/2/22 9:39 صبح
دوس داشتم بنویسم، اما هرچی فکر کردم چی بنویسم، نتونستم
میخواستم از محل تولد پدرم توی بازار تهرون که قدیم بهش میگفتن درخونگا بنویسم، نتونستم
میخواستم درباره . . . نه بابا این که گفتن نداره
اصلاً ولش کن، الان وقت نوشتن نیست . . .
کلمات کلیدی :