کتاب زده
مَمَلی کلّی کتاب تو قفسه داشت. هنوز خیلیهاش رو حتی اصلاً ورق هم نزدهبود.
بازهم موقع نمایشگاه کتاب، کلّی کتاب خرید. کتاب رایانهای، پزشکی، شعر و . . .
به قول خودش کتابا باید قطورتر، رنگیتر و زبون اصلی (منظورش لاتین) باشه تا قفسه کتابخونه سِت بشه
چند سال بعد . . .
مَمَلی حالا چند وقتیه ازدواج کرده و تو یه شرکت نیمه خصوصی، کارمند جزء؛ با سواد دیپلم ردی !!!
کتابایی رو هم که خریدهبود، الان تو خونه پدریش مونده و بالاخره به یه دردی خورد. بله، درسته که آق مَمَلی
کتابا رو نخوند ولی به درد خورد!!!
عزیزجون، مادر مَمَلی رو میگم، هر سال قبل از عید که میخواد شیشههای پنجرهها رو تمیز کنه، کتابارو زیر پاش میذاره و ضمن پاره کرده ورقههای کتابای دیگه، برا تمیز کردن ازشون استفاده میکنه.
به قول عرف جدید : بَه بَه ؛ بَه بَه
کلمات کلیدی :