گِله ندارم . . .
گِله ندارم از آبی که میشود گِل آلود سپردهام تن خود را به آن تلاطم رود
گِله ندارم از هوایی که شد مِه آلود چشم گشودهام بر آسمانِ بود و نبود
گِله ندارم از خستگیِ دردِ روح و وجود که حاصل آن درد هست، همه سود
گِله ندارم از شرّ همهه زمانه پر دود که میگذرد تمام ایّام بر من، چه زود
در تلاطم این چرخه شوریده موجود آرام و صبور، توکّل بر آن صاحب جود
کلمات کلیدی :