خدا بیامرزه گراهام بل رو
دلش خیلی هوای دوست عزیزو مهربونشو کردهبود. دلش میخواست از نزدیک ببیندش و با هم صحبت کنن، قدم بزنن، سینما برن. اما رُوش نمیشد؛ وقتی تلفن زد، فقط از پشت گوشی صداش رو شنید و خوش وبشی کردن و البته به هم دیگه تعارف کردن که : « ای کاش اینجا بودی و . . . ».
از آخرین باری که همدیگرو دیدهبودن، خیلی وقته میگذره؛ خدا بیامرزه «گراهام بل» و بقیه دانشمندارو اگه میدونستن که اختراع اونا باعث دوری میشه و بعضیها جنبه ندارن و سوء استفاده میکنن، هیچوقت استعداد خودشونو، رو نمیکردن. البته بگم اختراع «بل» بیچاره برای مواقع ضروری کاربرد داره و خیلی هم مفیده؛ اما بعضی فکر میکنن خیلی مهم هستن و همیشه در مواقع ضروری قرار دارن و به دل دیگرون کاری ندارن.
اینقده دلش گرفته که شاعر شده و با خودش زمزمه میکنه :
سخت است در عالم، تقدیر دوری زیستن با غم و شکستن و صبوری
راستشو بگم رُوش نمیشه «گراهام بل» و دانشمندایی که باعث بوجود اومدن تکنولوی تلفن شدن رو لعنت کنه؛ آخه طفلی خودش هم مهندس مخابراته
کلمات کلیدی :