سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ریاستْ دوستی، از دوستی خدای سبحان باز می دارد . [امام علی علیه السلام ـ در حکمت های منسوب به ایشان ـ]

خجالت دخترک پیش ما و خجالت ما پیش خدا (به همین سادگی)

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/9/24 10:45 صبح

رفته بودم قصابی، گوشت بگیرم. منتظر سفارشم بودم تا آماده بشه. به بیرون خیره شده بودم؛ مردم در حال رفت و آمد بودن؛ سرو صدای ماشینا هم بلند بود؛ که چهره رنجور و نحیف یه پیره زن که کنارش هم یه دختربچه هفت، هشت ساله وایساده بود، نظرمو جلب کرد. پیره زن که سعی می کرد با یه دستش چادر رنگ و رو رفتشو نگه داره و با دست دیگش هم دست دخترک رو به زور گرفته بود، دم در مغازه قصابی وایساد. انگار دخترک می خواست از دست پیره زن فرار کنه. دقت کردم؛ شنیدم که هی می گه : "مادر من خجالت می کشم؛ بیا بریم؛ اصلاً بزا من برم؛ عجب گیری کردم . . . "

پیش خودم گفتم حتماً فقیره؛ دست به جیب شدم؛ ولی با گفته پیره زن، دستم تو جیب خشک شد و مات و مبهوت موندم . . . "آقا می تونین باندازه این 250 تومن به من گوشت بدین . . ."


کلمات کلیدی :