از این ور غش کردم یا از اون ور
صدای هوهوی باد تو امامزاده می پیچه و گاه با حرکت به سمت سوراخهای پدید اومده روی درختا یا دیوارها، صدای سوتی رو پدید میاره؛
صدای سوت ! این صدا برای بعضی ها مثل سوت ایست پلیسه و برای بعضی دیگه مانند سوت حرکت قطار.
صدای سوت ایست ! دیگه تَهِ تَهِ دنیا و بازی هاش اینجاس، پس وایسم و کمی تأمل کنم. ای دل غافل . . .
و صدای سوت حرکت ! خُب دیگه باید کم کم آماده حرکت شد؛ حرکتی بس عظیم، حرکت به سمت دیار باقی و حساب پس دادن؛ وای با چه توشه ای . . .
قبور شهدا زیبایی خاصی به محوطه امامزاده بخشیده؛ دلم، علیرغم تشویش و شرمندگی در مقابل مهربونی حضرت حق، آرامش خاصی توأم با شرمندگی در مقابل ایثار این بزرگواران، پیدا کرده.
این امامزاده و قبرهای درون محوطه اون، چقدر برام جالبه، حداقل لحظه ای منو به خود میاره و این زمان اندک هم برام غنیمته.
این امامزاده، یه چیزش خیلی جالبه و اونم جاری بودن قنات یا چشمه جوشانیه که بوی طراوت زندگی رو از میونِ قبرها به مشام آدم میرسونه . . .
ای بابا برم سر مزار عزیز یا بهتر بگم عزیزام. چقدر آرامش دارن
سهم من از این دنیا صبوری و سهم تو (شماها)، رفتن و خاموشی
اوه اوه دیر شد یه فاتحه برا هرکدومشون بخونم و برم . . . دوباره دنیا، دوباره مادیات، انگار یادم رفت که همین چند دقیقه پیش داشتم خودمو موعظه می کردم . . . خدایا منو آنی و آنی به خودم وا نگذار و توبه می کنم؛ اونم از نوع نصوح.
کلمات کلیدی :