برگ پاییزی
ای برگ، دیگر تو را در پاییز نگاه نمی کنند؟! یا اگر بر تو می نگرند، با یاد گذشته است؟!
ای برگ، دیگر تو را در پاییز با پا، بهتر بگویم با کفش، لمس می کنند؟!
ای برگ، دیگر از خردشدن تو در پاییز لذت می برند؟!
ای برگ، دیگر بر رنگ پریده و بی رمق تو در پاییز می خندند؟!
ای برگ، تو را بعد از مدتی به فراموشی سپرده اند؟!
ای برگ، تو را به فراموشی سپرده اند، در حالی که مدتی آن ها را با رنگ سبزت به وجد می آوردی؟!ای برگ، تو را به فراموشی سپرده اند، در حالی که مدتی با سایه ات به آن ها آرامش می دادی؟!
ای برگ، تو را به فراموشی سپرده اند، در حالی که شاخه های درخت، با وجود تو تغذیه می شدند؟!
ای برگ، این رسم دنیاست و چاره ای جز سر تسلیم فرودآوردن در برابر آن نداری.
ای برگ، این رسم دنیاست و این رسم برای همه وجود دارد و خرده خرده های ریز ریزت، شاهد آن خواهندبود.
ای برگ، حق آه اجرای چنین رسمی برای کسی دیگر نداری؛ هرچند می دانم تو نمی خواهی هیچ کس به این وضع دچار گردد.
ای برگ، از این ناملایمات، دلتنگ مباش؛ بلکه خوشحال نیز باش، چرا که حداقل در یک زمان کوتاه، مفید بودی.
ای برگ، از این ناملایمات، دلتنگ مباش؛ بلکه خوشحال نیز باش، چرا که خرده خرده های ریز ریزت هر چقدر هم که ریزتر شوند، باز مفید خواهندبود؛ تا ابد.
یا حق - امیر (رضا اصفهانی)
کلمات کلیدی :