سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]

خوشحال از دلتنگی و صبر و مهربونی

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/6/13 11:55 صبح

 مرد با خستگی فراوان به درب منزل رسید. نمی خواست خستگی او را، دو فرزند خردسالش حس کنند. حتی نمی خواست مادر پیر خودش هم که بعد از مرگ همسر جوانش، سرپرستی فرزندان را به عهده گرفته بود، خستگی او را بفهمد .به آرامی داخل منزل شد؛ دختر کوچکش با حرکتهای با مزه و بابا گویان به پیشواز آمد؛ مرد با لبخندی او را بوسید و پسرش را صدا کرد و دستی بر سر او کشید. دلش می خواست آنروزها که بوی بی خیالی می داد، دوباره برمی گشت و همسر مرحومه اش به پیشواز می آمد و مرد بدون هیچ دغدغه خاطری استراحت می کرد ولی افسوس  . . .

با وجود درد در تمام اعضای بدنش که حاصل مجروحیت او در زمان جنگ بود، خود را جمع و جور کرد و با حالت خنده داری گفت: "بچه ها می خواید بریم یه سر به خونه X بزنیم؟" و بچه ها با خوشحالی گفتند : "آره آره" . . . . .  

هنوز وارد منزل X که میهمانان دیگری هم داشتند، نشده بودند که مرد احساس کرد جو از حالت عادی برگشت و نگاه ها حزن انگیز شد ! البته مرد به این نگاه های عجیب و غریب عادت کرده بود ولی به روی خودش نیاورد. در مجلس کم کم هرکس با کسی شروع به صحبت کرد و مرد هم با یکی از میهمانان مشغول خوش و بش شد.

میهمان : خوب چطورید؟ بچه ها چیکار می کنن؟

مرد : الحمدا... میگذرونیم.

میهمان : نمی بینیمتون؟

مرد : والا ما دوست داریم شما رو ببینیم و چند بارم اومدیم طرفای شما ولی شما . . .

میهمان (حرف مرد را قطع کرد) : بله راستش رو بخواید ما طاقت نداریم بیایم اونورا.

مرد : چرا ؟

میهمان : آخه میدونید بعد از اون مرحومه دیگه (و دیگه ادامه نداد).

مرد دلش می خواست بپرسد "چی از حضور احتمالی روح همسرم می ترسید یا  از عدم وجود جسمش؟!  "

میهمان : هر موقع شما رو هم می بینیم (و باز ادامه نداد).

و مرد مجدداً دلش می خواست بپرسد "چی نکنه فکر می کنید تو این خونه همه به ارواح تبدیل شده اند و یا فکر می کنید من قاتلم و یا چی "

مرد : در هر صورت ما خوشحال میشیم تشریف بیارید منزل ما. مخصوصاً بچه ها که زیاد سراغ شمارو از من می گیرن و من چیزی ندارم بهشون بگم و فقط میگم گرفتارن؛ ایشاا... میان. تورو خدا اگه گرفتارید حداقل زنگی بزنید.

البته مرد ادامه صحبت بچه ها را نگفت "بابا قبلن یا به ما زنگ میزدن یا خونه ما میومدن و . . . "  

میهمان : گرفتاریها تموم بشه باید یه سری بزنیم.

مرد بالاخره نفهمید چرا ! ولی 

با سرلوحه قراردادن "لا تجسس" که در دین مبین اسلام بسیار پسندیده است،

خوشحال بود که روح همسر گرامیش در کنار او و فرزندانش شاهد دنیای کوچک و زندگی عادی آنها است.

خوشحال از این که صله رحمی انجام داده است.

خوشحال از این که دیدش نسبت به دنیای کوچک تغییر یافته است و به فرمایش مولا علی (ع) که تقریباً مضمونش این است که "آنگونه به دنیا بنگر که لحظه ای دیگر از دنیا خواهی رفت و آنگونه در این دنیا فعالیت کن که سالیان سال زنده خواهی بود"، نزدیک و نزدیکتر می شود.

و مرد با تمام خستگی جسم و جان ولی مصمم، برای آن که فرزندان زندگی عادی خود را داشته باشند و احساس کنند که همه فامیل همانند قبل در کنار آنهایند، تا موقعی که عمری در این دنیا داشته باشد، حتی با پررویی، این دنیا را برای آنها خواهدساخت.

و خوشحال از دلتنگی و صبر و مهربونی که واقعاً در خود احساس می کرد.




کلمات کلیدی :