سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادران، کسی است که هرگاه او را از دست بدهی، پس از او زندگی را دوست نداشته باشی . [امام علی علیه السلام]

یاد باد آن روزگاران یاد باد (1)

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 87/9/3 3:52 عصر

داخل سنگر، بخاطر انفجار خمپاره‏های عراقی، از گرد و خاک پر شد. بچه‏ها که بیرون سنگر بودن، یا حسین (ع) گویان، دربوداغون یکی یکی می‏پریدن تو سنگر.

یکی دل و روده‏اش زده‏بود بیرون، یکی استخوونای پاش زده‏بود بیرون و . . . خلاصه صحرای محشری بود که بیا و ببین

احساس کردم پای چپم به شدت داره میسوزه و هرکاری می‏کنم این پام به زمین نمی‏رسه. پیش خودم گفتم با این وضعیت، حتماً پای من هم قطع شده و نباید خودمو ببازم و شروع کردم به خودم روحیه دادن . . . بلند بلند به بچه‏ها گفتم : «چیزیتون نشده، منو ببینید ناله نمی‏کنم، صبر کنید الان امدادگر میاد و . . .» و تو دلم گفتم الان پای قطع شده منو می‏بینن و با این روحیه من، آروم میشن .

دل به دریا زدم و آروم آروم یه نگاه به پام انداختم، . . . و تازه فهمیدم چرا بچه‏ها با تعجب و یا عصبانیت منو نگاه میکنن

تمام اون فکر و روحیه دادن به خودم و دیگران همش الَکی بود. پای چپم سالم سرجاش بود و به اندازه یه گودال کوچیک هم زیرش خالی شده و به همین علت، پای چپم به زمین نمی‏رسید . . .  و لیوان چایی که ته نداشت تو دستم و چای داغ هم حسابی پامو سوزونده‏بود . . .

تنها فرد سالم من بودم و بس

خاطره‏ای طنز از دفاع مقدس (شلمچه)




کلمات کلیدی :