ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 91/12/12 6:31 عصر
اومدم در مورد بهار شعری یا مطلبی بگم یاد شعر حافظ افتادم که موضوع اون اینه که
بهار پایان دهنده نـاز و نخوت خزان است. بهاری است کـه پاییز را به خواری فرو می افکند،
زیر پا می گذارد و می گذرد :
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
دیگه نخواستم دوباره دل به دریا بزنم؛
و هیچی نگفتم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 91/10/20 8:56 صبح
نام : کمال
کلاس : دبستان
موزو انشا : عزدواج
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید
من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم
مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند
همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود
دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود..خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است
قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
این بود انشای من.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 91/10/9 7:45 صبح
تو کوچه باغ خیالم قدم میزدم که یکدفعه یکی دست گذاشت رو شونهام و
گفت: هی رفیق ما رو هم با خودت ببر به اونجاهای خوب خوبِ خیالت.
گفتم: داداش هنوز مغزِ من فقط یه مسافر میتونه با خودش ببره. هنوز کوچیکه.
گفت: بی خیال؛ چشماتو ببند و ما رو هم سرپایی سوار کن دیگه.
چشمامو که بستم دیدم به اندازه یه دنیا جا دارم که . . .
پس چرا فکر میکردم که فقط برا خودم جا دارم؟!
دل رو زدم به دریا و گفتم: یا علی مدد داداش، خیلی نوکرتیم
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 91/9/30 8:52 صبح
شب یلدا شد و سالگرد تولد همسر مرحومه ام . . .
یادش بخیر و گرامی
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 91/6/14 12:18 صبح
تقاص چی رو میگیری که تا اینجا کشوندیمون
کجای راهُ کج رفتیم که تا اینجا رسوندیمون
اگه من جای تو بودم میون این همه دردم
یه روز از چشم این مردم تو رو پنهون نمیکردم
تو رفتی بعدِ تو حالم یه حالی مثل مردن بود
تو هم تنها شدی امّا کجا حالِت مثل من بود
تو رفتی بعدِ تو حالم یه حالی مثل مردن بود
تو هم تنها شدی امّا کجا حالِت مثل من بود
اگه دلگیری از دنیا منم مثل تو آشفتهام
ولی من جای تو بودم به مردم راست میگفتم
یه دردی سوخت تو سینهام که تو از خاطرم بردی
همون زخمی رو خوردم که تو از حس کردنش مُردی
تقاص دل کُشیهای یه آدم تو همین دنیاست
بزار ما رو بسوزونند جهنم تو همین دنیاست
جهنم تو همین دنیاست
تو رفتی بعدِ تو حالم یه حالی مثل مردن بود
تو هم تنها شدی امّا کجا حالِت مثل من بود
تو رفتی بعدِ تو حالم یه حالی مثل مردن بود
تو هم تنها شدی امّا کجا حالِت مثل من بود
کلمات کلیدی :