ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 94/9/12 11:25 صبح
شبنم فرضیزاده از شاعران کشورمان به مناسبت فرا رسیدن اربعین و پیادهروی عاشقان حضرت امام حسین(ع) شعری در وصف این حال و هوا سروده است.
بغضها دسته دسته میلرزند
چمدانی که دست زن مانده
اتوبوسی که بی هوا رفته
چشمهایی که بر ترن مانده
روزها روزهای عاشقی است
دل که پر زد نمیشود که نشست
تیک تاک دقیقهها بیتاب
غم که سر زد نمیشود که نشست
کوله پشتی این مسافرها
پرِ اندوه چند ساله شده
مستی از حد گذشته بانو جان
چشمها ساغر و پیاله شده
عاشقِ غیرت اباالفضلند
عاشق آسمان شش گوشه
مبتلای زمین اعجاز و
مبتلای زمان شش گوشه
بین این دو حرم که محشر محض
پیش آن دست بسته میبارد
ابرها پیش مرگ مدعیاند
و غروب شکسته میبارد
جادهها پا به پای زائرها
تابلوها قدم قدم غربت
چاله های هوا پر از خالی
اتوبوس و ترن پر از خلوت
نذرها، گوشه چشم بیبی و
چشمها رو به دست عباس(ع) است
نام این خاک شهرِ عاشقی است
نام این خاک شهر احساس است
مرزها در اسارت عشقند
عشق جای تمام قانونهاست
جان پناه قشنگ لیلاها
خاک دیوانگی مجنونهاست
این ور مرزها...پدر دلتنگ
مادر و... استخارههایت هم
آه، امسال بیلیاقت بود
شاعر سوگوارههایت هم
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 94/8/29 10:16 عصر
سلام. کلمات زیر به ذهنم رسید.
----------
نمیدانی چه زیباست برای تو صفت گمنامی ستار العیوب، فرصت دهد گنهکار را در گمنامی
رخت بربندی زین دنیا به نام یک میت بی نام ولی نکوکردار بودی در میان بندگان با گمنامی
تماشایی است آن عشق در خیل عشاق و دیگران روزیت شود اگر مرگی که به تو گویند شهید گمنامی
----------
رضااصفهانی
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 94/8/11 10:59 صبح
غریبه ای است با حضور همیشگی
آشناست برای چهره ها با دلبستگی
میبینی یا نمیبینی؛ هست ولی نیست
لیک روح امید است در صحنه زندگی
------------------------------------------
به ذهنم رسید . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 94/4/27 10:3 صبح
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟...
(فریدون مشیری)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا اصفهانی در : 94/1/4 11:41 عصر
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیانِ صفِ اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
کلمات کلیدی :