غم فراق
بار الهي! مددي، چون دل ما از پا رفتساقي ما نرسيد و چه غمي بر ما رفتعشق را من که طلب کرده بدم با زاريدلبري داد که هوش همگان از جا رفتدلبر ما که ز حسنش همه را مست کندباده را زير لبم برد و سپس تنها رفتسوزهايي که کشيدم ز بر دلبر خويشهمه مطلوب شدند و دل ما شيدا رفتگر چه او کار ندارد که چه ما مي گوييمدل بر اين مست شده چون دم او بر ما رفتچشم او آب حيات و صوت وي نغمه ي نازاز بر زلف و لبش هستي دل هم وا رفتصابري کن دل من دست خدا يارت بادکه دل از دولت حق سرخوش و هم برنا رفتمن جز او ناز نديدم اندر اين چرخ بلندکه از او دست و دلم بي دل و پر معنا رفتدل من شوخ ز خود وا کن و مطرب بطلبکه از اين دلبر دردانه به ما غم ها رفتمطربم گو که زند چنگ و هم آواز کندکه از اين عشق ز غم سوزم و دل والا رفتتهنيت باد ز اين غم به دل تو ، آتشکه گر از عشق نسوزي دم تو سرما رفت