بگذار دلم هرچه دلش خواست بگويد بي پيچ و خم و ساده و سر راست بگويد
بگذار که راحت دل من حرف خودش را بي دغدغه بي بيش و کم و کاست بگويد
بگذار که از هرچه دروغ است دل من جرات کند اينبار کمي راست بگويد
زان آب که از ديده ي ما گشت سرازير زان دود که از سينه ي ما خاست بگويد
زان روز که ويرانه شد از گردش چشمت ويرانه ي خود بهر تو آراست بگويد
تنها نه دل ماست که در بند تو افتاد هر شاهد در بند که اينجاست بگويد
اين چشم منافق که دلم را به فنا دادبا توست؟نميدانم،با ماست؟بگويد
يکبار نديديم که آيينه چشمت با آه دل خسته ي ما راست بگويد